• عشق به خدا
    تاریخ : چهار شنبه 18 دی 1392برچسب:,
    نویسنده : امیرحسین رمضانخانی

    خاركن فقير پند دانشور را به كار بست،‌كوه و دشت و كار و كسب خويش را رها كرد و به مسجدي كه نزديك شهر بود و از صورت آن جز ويرانه‌اي باقي نمانده بود آمد و بساط عبادت خود را جهت جلب نظر اهالي در آنجا پهن كرد.

    كم‌كم كثرت عبادت و به خصوص نمازهاي پي‌درپي، به تدريج او را در ميان مردم مشهور كرد، آهسته آهسته ذكر خيرش دهان به دهان گشت و همه جا سخن او به ميان آمد.

    آري سخن از عبادت و پاكي و ركوع و سجود او در ميان مردم آنچنان شهرت گرفت كه آوازه او به گوش شاه رسيد و شاه با كمال اشتياق قصد ديدار او كرد.

    شاه روزي كه از شكار باز مي‌گشت، مسيرش به كلبه‌ي عابد افتاد براي ديدن او عزم خود را جزم كرد و بالاخره همراه با نديمان، با كبكبه شاهي قدم در مسجد خراب گذاشت.

    پادشاه در ضمن زيارت خاركن فقير و ديدن وضع عبادت او، به ارادتش افزوده شد، شاه تصور مي‌كرد به خدمت يكي از اولياء بزرگ الهي رسيده، تنها كسي كه خبر داشت اين همه عبادت و آه و ناله قلابي و توخالي است خود خاركن بود.

    در هر صورت پادشاه سر سخن را با آن جوان باز كرد و كلام را به مسأله ازدواج كشيد، سپس با يك دنيا اشتياق داستان دختر خود را مطرح كرده كه اي عابد شب زنده‌دار، تو تمام سنت‌هاي اسلامي را رعايت كرده‌اي مگر يك سنت مهم و آن هم ازدواج است، مي‌داني كه رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بر مساله ازدواج چه تأكيد سختي داشت. من از تو مي‌خواهم به اجراي اين سنت مهم برخيزي و فراهم آوردن وسيله‌ي آن هم با من، علاوه بر اين من ميل دارم كه تو را به دامادي خود بپذيرم، زيرا در سراپرده خود دختري دارم آراسته به كمالات و از لطف الهي از زيبايي خيره كننده‌اي هم برخوردار است، من از تو مي‌خواهم به قبول پيشنهاد من تن در دهي، تا من آن پري‌روي را با تمام مخارج لازمه در اختيار تو قرار دهم!

    جوان بعد از شنيدن سخنان شاه در يك دنيا حسرت فرو رفت و در جواب شاه سكوت كرده و شاه به تصور اين كه حجب و حياء و زهد و عفت مانع از جواب اوست چيزي نگفت، از جوان عابد خداحافظي كرد و به كاخ خود رفت، ولي تمام شب در اين فكر بود كه چگونه زمينه‌ي ازدواج دخترش را با اين مرد الهي فراهم كند.

    صبح شد، شاه يكي از دانشوران را خواست و داستان عابد را با او در ميان گذاشت و گفت به خاطر خدا و براي اينكه از قدم او زندگي من غرق بركت شود نزد او رو و وي را به اين ازدواج و وصلت حاضر كن.

    عالم آمد و پس از گفتگوي بسيار و اقامه و دليل و برهان و خواندن آيه و خبر، ‌جوان را راضي به ازدواج كرد.

    سپس نزد شاه آمد و رضايت عابد را به سلطان خبر داد، سلطان از اين مساله آن چنان خوشحال شد كه در پوست نمي‌گنجيد.

    مأموران شاه به مسجد آمدند و با خواهش و تمنا لباس دامادي شاه را به او پوشاندند و او را مانند نگيني در حلقه گرفتند و با كبكبه و دبدبه شاهي به قصر آورند. در آنجا غلامان و كنيزان دست به سينه براي استقبال او صف كشيده بودند و اميران و دبيران و سپاهيان جهت احترام به داماد شاه گوش تا گوش ايستاده بودند.

    وقتي قدم به بارگاه شاه گذاشت و چشمش به آن همه جلال و شكوه و عظمت افتاد، غرق در حيرت شد و ناگهان برق انديشه درون جان تاريكش را روشن كرد، به اين مساله توجه نمود، من همان جوان فقير و آدم بدبختم، من همان خاركن مسكين و دردمندم، من همانم كه مردم عادي حاضر نبودند سلامم را جواب بدهند، من همان گداي دل سوخته‌ام كه از تهيه‌ي قرص نان جويي و پارچه‌اي كهنه عاجز بودم، من همان پريشان عاجز و بينواي مستمندم!

    آري جوان بر اساس آيات الهي به فكر فرو رفت، كه من همان خاركنم كه بر اثر عبادت ميان تهي، و طاعت ريايي به اين مقام رسيدم، آه بر من، حسرت و اندوه از من، اگر به عبادت حقيقي و طاعت خالص اقدام مي‌كردم چه مي‌شدم؟

    در غوغاي پر از آرايش ظاهري دربار، چشم دل خاركن باز شد، جمال دوست در آئينه‌ي دلش تجلي كرد. با قدم اراده و عزم استوار، پاي از دربار بيرون گذاشت و از كنار آغوش آن پري‌وش كناره گرفت و به سوي نماز و عبادت واقعي و بندگي حقيقي خدا حركت كرد.

    وقتي نماز ريائي و ميان تهي و الفاظ بي‌معني اين گونه براي حل مشكل مدد كند، نماز واقعي و عبادات خالصانه، و طاعت بي‌ريا چه خواهد كرد؟


    نظرات شما عزیزان:

    نام :
    آدرس ایمیل:
    وب سایت/بلاگ :
    متن پیام:
    :) :( ;) :D
    ;)) :X :? :P
    :* =(( :O };-
    :B /:) =DD :S
    -) :-(( :-| :-))
    نظر خصوصی

     کد را وارد نمایید:

     

     

     

    عکس شما

    آپلود عکس دلخواه:






    موضوعات مرتبط: دینی و مذهبی، ،
    برچسب‌ها:
    آخرین مطالب